روانشناسی: هیچچیزی خوشحالم نمیکنه، امیدم تقریبا نا امید شده، راهنمایی میخوام.
ناشناس ( تحصیلات : کم سواد ، 34 ساله )
من دختری هستم که روی پای خودم ایستادم وکار کردم، الان هم شاغلم ، هرچیزی که نیازم باشه درحد معمول را میتونمبرای خودم تهیه کنم، از خانواده کمک نمیگیرم،، تا الان هم ازدواج نکردم به هر دلیلی، حالا خیلی احساس تنهایی میکنم،، و احساس عدم موفقیت در زندگی.. اصلا هیچچیزی خوشحالم نمیکنه، امیدم تقریبا نا امید شده از همه چیز و همه کس، قبلا اینجوری نبودم اما الان هستم ، آدم تقریبا باحیا و ی کم خجالتیم، با هیچ کسی نمیتونم درد و دل کنم،، نمیدونم چیکار کنم؟ خیلی کلافه ام، اهل دوستی با نامحرم نیستم ، چنتا دوست دارم اما با اونا خوبم ، بعدش که میام خونه اصلا خوب نیستم، بیشتر اینجوریم که امیدی به آینده خودم ندارم،خدا رو هم در نظر دارم ، نماز میخونم ، دعا میکنم ، اما ی مدت خوبم دوباره خوب نیستم .. لطفا کمک کنین ، بگین من چیکار کنم؟؟؟ من آدمی بودم که به همه امید میدادم ، اما حالا خودم خستم .....درضمن تحصیلاتم لیسانس هست..متشکرم
مشاور (احسان فدایی)
احساس تنهایی گاهی طبیعی (بهنجار) و گاهی غیرطبیعی (نابهنجار) است. انسانها به طور معمول گاهی احساس تنهایی میکنند و این بخاطر آن است که قلب دارای حالات متغیر و دگرگون شونده است.گاه شرایط محیطی وپیشامدهای زندگی انچنان انسان رامی آزارد که حتی برونگرا ترین افرادافسرده وگوشه گیر می شوند. این قسم مدت کوتاهی دارد و گذراست که البته مفید است، چون انسان میتواند در آن لحظه توجهی به اعمال روزانه و گذشتة خود کند، بر تفکرات خود مروری داشته باشد و با محاسبه آنها افکار و اعمال غیرصحیح را برای اعمال و افکار بعدی تصحیح کند. قسم دوم تنهایی نابهنجار و مرضی است که این قسم طولانی است، گاهی ناراحت کننده است و گاهی حتی برای فرد احساس خوشایندی دارد چرا که فرد در اعماق خود فرو میرود و ناکامیها و مشکلات خود را که در بیرون نتوانسته حل کند (و یا خواستههایی که به آنها نرسیده است)، در عالم خیال پردازی و آرزوهای طولانی حل می کند و به آن میرسد. به عبارت دیگر به افسردگی خو می کند. این قسم باید درمان شود و اگر مدت آن طولانی شود مشکلات زیاد روانی و جسمانی (اقتصادی، اجتماعی، شغلی، اخلاقی، شخصیتی و...) به بار میآورد. فرد باید یاد بگیرد چگونه با تفکر، استفاده از کمک و تجربه دیگران، مشاوره با متخصصان، توکل به خدا و راضی شدن به رضای الهی مشکلات خود را حل کند. از نظر ما شما فعلا با نوع اول احساس تنهایی روبرو هستید ولی نباید اجازه دهید این احساس تنهایی شما مزمن شود و آزارتان دهد. در جمله ای از سؤالتان فرمودید: «تا الان هم ازدواج نکردم به هر دلیلی» این موضوع بسیار مهم است که چرا ازدواج نکرده اید و حال آنکه آنچه موجب نجات واقعی شما از این وضعیت است فقط و فقط ازدواج است. درست است که سن شما کمی بالا رفته ولی هنوز برای ازدواج دیر نیست و توصیه می کنیم در اولین فرصت با وجود شرایط ازدواج کنید.
همچنین جهت خلاصی از این افکار و احساسات تنهایی و برون رفت از حالت افسردگی لازم است تا راهکارهای بیان شده را رعایت نمایید.
1- مدتی از وقت خود را با دیگران و یک دوست صمیمی سپری کنید. سعی کنید فردی را در زندگی بیابید که بتوانید به وی اعتماد کرده و با وی درد دل کنید ولی این مسئله را با کسی درمیان نگذارید.
2- به سرگرمیهایی که علاقه دارید بپردازید.
3- ورزش کنید و فعالیت بدنی منظم داشته باشید.
4- به خاطر داشته باشید که بهبودی خلق افسرده زمانبر و تدریجی میباشد انتظار معجزه نداشته باشید.
5- به دوستان و خانواده خود اجازه دهید در روند بهبودی به شما کمک کنند.
6- افکار مثبت را جایگزین افکار منفی گردانید.
7- به خاطر داشته باشید که زندگی بطور ذاتی مبهم و نامشخص بوده و در بسیاری از شرایط تنها یک پاسخ واحد مشکل گشا نخواهد بود.زندگی مملو از احتمالات است.
8- شما باید بیاموزید چگونه میان اموری که شما مسئول آنها میباشید و یا نمیباشید تفاوت قائل گردید. معمولا افراد کنترلی که بر شرایط دارند را کمتر و یا بیشتر از آنچه هست بر آورد میکنند.اموری که شما مسئولیتی در قبال آن ندارید و یا خارج از کنترل شماست به حال خود بگذارید.
9- شما باید بیاموزید که چه زمان باید با احساسات خود ارتباط برقرار کرده و چه زمان از آنها فاصله بگیرید.
10- شما باید قادر باشید که میان احساسات درونی خود و واقعیتهای عینی تفاوت قائل گردید.
موفق و سربلند باشید.
بیشتر بخوانید:
افسردگی چیست و چگونه می توان با آن مقابله کرد؟
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}